نگاهِ مُبهَمی امشب به آسمان داری خدا به خیر کند نیتی نهان داری چه دیدهای که شدی سیر از من و بابا که قصدِ شعله کشیدن به باغمان داری حسین این طرف و آن طرف حسن انگار خدا نکرده سرِ تَرکِ این و آن داری بس است دستهیِ دستاسمان پُر از خون شد گرسنه دیدیام و عزم پخت نان داری نوازشم مکن از درد شانهات پیداست میانِ سینهیِ خود دردِ بی امان داری شکست دستِ تو را قنفذ و چنین میگفت هنوز نامِ علی باز بر زبان داری مغیره میزد و میگفت خستهام کردی که بعدِ این همه ضربه هنوز جان داری یا حسین یابن الحیدر...