منم اون امام تنها که تو موج غم اسیرم دورم از شهر و دیارم توی بی کسی میمیرم مثه اجداد غریبم من شهیدی بیگناهم جون سپردن تو غریبی عاقبت شد تهِ راهم قصه غربت عمرم پُر فراز و پُر نشیبِ حتّی بین شیعهها هم اسم من خیلی غریبِ شعلهء زهر جفا بر خرمن عمرم نشسته مثل حیدر از تو خونه بردنم با دست بسته دشمن از کینهء قلبش منو خصم دین خطاب کرد منو با پاکی ذاتم وارد بزم شراب کرد یاد اون روز افتادم که زینب و یه طشت زر بود چشمای رقیّه اونجا بسوی لب پدر بود یکی داشت قرآن میخوند ُ زینبم میگفت حسین جان بوسه میزد چوب دشمن به لب قاری قرآن توی احتضارم و جون به روی لبام رسیده کاش بیاد به دیدن من مادر قامت خمیده کاشکی مادرم بزاره سرمو به روی زانوش امّا میترسم که شاید خون بیاد از زخم پهلوش