مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

[ مازیار طاولی ]
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده لیلا کنی مرا

کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهیِ دریا کنی مرا

پیش طبیب آمده‌ام درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

من آمده‌ام که این گرهه‌ها وا شود همین
اصلا قرار نبود ز سر وا کنی مرا

حالا که فکر آخرتم را نمی‌کنم
حق می‌دهم که بنده‌ دنیا کنی مرا

من سال‌هاست که میوه خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا

آقا برای تو نه برای خودم بد است
هر هفته در گناه تماشا کنی مرا
***
بر هم نزن نماز مرا بی‌هوا نزن
حالا که میزنی جلوی آشنا نزن

سجاده و عبای مرا می‎کشی بکش
اما لگد به تربت کرببلا نزن

آتش زدی به زندگی‎ام بس کن و برو
دیگر نمک به زخم دلِ من بیا نزن
***
دود بود و می‎سوخت در و فاطمه پشت در بود
آه دل او بیشتر از آذر بود

بر فاطمه بود فضه نزدیک ولی
نزدیک‌تر از خادمه میخِ در بود
***
گریه کنید مادرِ ما بی‌گناه بود
ناله کنید مادر بی‌گناه بود
***
نامرد بالای مرکبی و خجالت نمی‌کشی
پیچیده پای من چه کنم بی‎‌حیا نزن

موی سپید دارم و شیخ الأئمه‎ام
هر طور میزنی بزنم با عصا نزن

وقتِ گریز من شده نوحوا علی الحسین
زینب دوید و گفت غریب مرا نزن

ای شمر بس کن و به روی سینه‎اش نرو
با چکمه‎ات قدم به روی عرش خدا نزن
***
گل رو سر منُ می‌چینی منو میزنی
حالا میبینی به بابام می‌گم 

به بابام می‌گم گریمٌ تو در آوردی
به بابام می‎گم تو النگوهامُ بردی
***
کم‌تر بر این غریب بدون کفن بزن...

نظرات