مثل یک شمع

[ سعید پیغمبری ]
مثل یک شمع گوشه‌ی حجره
ذره ذره داری آب می‌شی
یه جوری می‌کشی آه از دل
انگاری که توی آتیشی

پا می‌کشی روی زمین
هیچ کسی هم نیس توی این
لحظه‌های آخرت بیاد بالا سرت

ظلم روزگارو ببین
یار بی وفا رو‌ ببین
چرا باید قاتل تو باشه همسرت

واست
بی کسی و  بی یاری
شده یک زخم کاری
باورش خیلی سخته
توو خونت دشمن داری

یا جواد بن رضا

*****

اوج تنهایی همینه که
به کسی نداری امیدی
نیارن یه قطره آب وقتی
داری از تشنگی جون میدی

خیلی بده که آشنا
بهت بزنه پشت پا
خوبه نبینی تا نشکنه دیگه دلت

این ام فضل بی وفا
نداره ترسی ازخدا
ظرف آبو داره می‌شکنه مقابلت

غربت
با غریبیت شد معنا
وقتی افتادی از پا
جمع شدن دور و برت
هلهله کردن زن ها

یا جواد بن رضا

******

کربلا دوباره شد تکرار
روی پشت بوم این خونه
بدنت سه روز توی آفتاب
افتاده خیلی غریبونه 

چند تا کبوتر اومدن
سایه بون تنت شدن
تا که شبیه حسین نشی بی سایبون

حالا تو هم با ما بسوز
واسه بدنی که سه روز
وسط گرمای کربلاس، تو خاک و خون

خوشید
می‌تابید بالاسرش
جلو چشم خواهرش
کاش یکی خاکش می‌کرد
تا نسوزه پیکرش

یا جواد بن رضا

------------------------------------
انجمن ادبی تکیه نوکری

نظرات