غمِ بیحساب میبینم نکنه سراب میبینم تو روی زمین افتادی نکنه که خواب میبینم آخه نقش زمین باشی محاله آخه قطعُ الیمین باشه محاله تو با این قدّ و قامتِ کم یل امُّالبنین باشی محاله سقّا نمیافته سردار پرچمدار من از پا نمیافته دنیای من اینجور تک و تنها نمیافته سقّا نمیافته (سقّای دشت کربلا پاشو بریم به خیمهها چشم به راهتن بچّهها) ٢ افتاده گره تُو کارم یه غمی میده آزارم تو بگو باید بعد از تو حرمو به کی بسپارم؟ پاشو که خیمهها سایش نداره زینبم دیگه آرامش نداره یه پناهی تُو خستگیاش واسهی کوفه و شامش نداره قدّم خمه عباّس پاشو باید با هم بریم از علقمه عبّاس دور و برِ خیمه پر از نامحرمه عبّاس قدّم خمه عبّاس (سقّای دشت کربلا پاشو بریم به خیمهها چشم به راهتن بچّهها) ٢