
بیا که از قدمت سبزیِ بهار بیاید بیا که روشنیِ روز و روزگار بیاید خزانِ ظلم به تاراجِ باغ دست گشوده بیا بیا که به همراه تو بهار بیاید بشر در آرزوی نهضتت نشسته الهی که نخل آرزویش زودتر به بار بیاید نخواهمت که بگریی ولی به گریه دعا کن که وقت رفتنِ ایّام انتظار بیاید **** یابنَ الشبیب گریه کن از غربت حسین در کربلا شکسته شده حُرمت حسین شد زخم از مصیبت او پلک چشم ما خنده رَود زِ لب چو شود صحبت حسین بر تن نداشت جدّ غریبم توان و تاب یابنَ الشبیب ذکر لبش بود: آب، آب یابنَ الشبیب نیزه به حلقوم دیده شد چون گوسفند سر زِ تن او بریده شد یابنَ الشبیب پیکر جدّ غریب ما در زیر نعل اسب به هر سو کشیده شد یابنَ الشبیب چکمه به پهلوی او زدند در پیش عمّه چنگ به گیسوی او زدند یابنَ الشبیب جدّ غریبم کفن نداشت یوسف به قعر چاه، ولی پیروهن نداشت از بس که زخم بر روی زخم دگر زدند یک جای سالمی به تمام بدن نداشت یابنَ الشبیب سنگ بر آیینه دیدهای؟ جای سُمّ ستور به یک سینه دیدهای؟ یابنَ الشبیب گریه بهجز داغ او مکن این راز را به پیش کسی گفتوگو مکن ناموس جدّ ما روی تل با اشاره گفت: ای بیحیا! حسینِ مرا زیر و رو مکن یابنَ الشبیب تیغ به حنجر کشید شمر سر روی پای فاطمه بود و بُرید شمر **** او میبُرید و من میبریدم او از حسین سر، من از حسین دل حسین جانم...