نشسته بود سر خاک و در بغل زانو

نشسته بود سر خاک و در بغل زانو

[ سید امیر حسینی ]
نشسته بود سر خاک و در بغل زانو
خجل زِ چشم کبود و کبودیِ بازو

خودش به دست خودش گل به خاک می‌کرد و
درون خلوتِ خود سینه چاک می‌کرد و

علی که صبر جمیلش مثال عالم شد
ببین چه بود که دیگر تحمّلش کم شد

نه این که گریه کند ناله سر داده
کَننده‌ی درِ خیبر به هق‌هق افتاده

به یاد کوچه و میخ و هجوم نامردان
به یاد غربت زهرا و گریه‌ی طفلان

به یاد بستر خانم و درد پهلویش 
به یاد سینه‌ی مجروح و زخم ابرویش

کنار مضجعِ او داد از جگر می‌زد
گهی به صورت و گاهی به روی سر می‌زد

دلیل این که ندارد قرار در سینه 
مقابل نگهِ او شکست آیینه 

چه استعاره‌ی خوبی، چه وجه تشبیهی
شکست آینه و دانه‌های تسبیحی

رسید روضه به این‌جا، علی پراکنده
حسین آمده تا قتلگه آه پَر کَنده 

صدای هلهله آمد، بیا بیا کشتیم
زدیم اکبرِ او را، حسین را کشتیم

علی‌اکبر باب اِرباً اربا شد
خدا شاهدِ من سخت در عبا جا شد
****
دامن‌کشان رفتی دلم زیر و رو شد
چشم حرامی با حرم روبه‌رو شد

بیا برگرد خیمه ای کس و کارم
منو تنها نگذار ای علمدارم

آب به خیمه نرسید فدای سرت 
حسین قامتش خمید فدای سرت

نظرات