دیدمت بین اون آشوب، سینه‌ای که شده پاکوب

دیدمت بین اون آشوب، سینه‌ای که شده پاکوب

[ حاج حسن خلج ]
دیدمت بین اون آشوب، سینه‌ای که شده پاکوب
پیرمرد‌هاشونم با چوب، تو را می‌زدنت

حرمله با هزار سرباز، سوی قلب تو تیرانداز
کشته بودنت امّا باز، تو رو می‌زدنت

می‌سوزم واسه کهنه لباسی که نمونده برات
می‌سپارم کار دفن تنت رو به زن‌های دهات
گریه داره رگ‌های بریده‌ات، قتیل العبرات

بی سری و تنت اینجاست، بدنت زینت صحراست
این‌که زیر سم اسب‌ها‌ست آرزوی منه

یادمه پیروهن داشتی، یه عقیق یمن داشتی
کاش می‌شد که کفن داشتی، آرزوی منه

پریشون‌تر از هرچی پریشون وضع حنجرته
پریشون‌تر از حنجرت آقا، حال خواهرته
می‌بینی روی سینه‌ی نرمت سر دخترته

****

همان دو ضربه‌ی اوّل دوازده تا بود

نظرات