توان واژه کجا و مَدیح گفتن او قَلم قناریِ گُنگی است در سرودن او دَمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام میچکد از چلچراغ شیون او چه همسری که برای علی به محض حضور طلوع خلوت معراج داشت دیدن او از آن ز دیدهی مادر حجاب خواهد ماند که چشم را نزند حجاب مدفن او ***** گاهی میان گریه که از هوش میروم اشک علیست آن که میآید به یاریام همسایهها به مرگ من انگار راضیاند دلگیر از این محله و از این همجواریم چندیست نان نپخته و کاری نکردهام شرمندهی کنیزم از این خانهداریام زخمم به یک اشاره دهن باز میکند ***** پوشیه دو، سه ماهه روتِ یه سیاهی رو بازوتِ خندههات واسه تابوتِ زندگی رو ببین دیگه در رو نمیبندی میخو از روی در کندی به اجل دادی میخندی زندگی رو ببین ندیده چشم تاریخ این شهر به صلابت من ده، سه ماهه میخنده مغیره به خجالت من