اَلا که راز خدایی، خدا کند که بیایی

اَلا که راز خدایی، خدا کند که بیایی

[ حاج مهدی سماواتی ]
اَلا که راز خدایی، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی

شب فراغ تو جانا خدا کند به سرآید
سرآید و تو بیایی، خدا کند که بیایی

دَمی که بی‌تو سرآید خدا کند که نباشد
اَلا که هستیِ مایی، خدا کند که بیایی

به سینه‌ها تو سُروری، به دیده‌ها همه نوری
به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی

قسم به عصمت زهرا، بیا زِ غیبت کبری
دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی

قسم به آن رخ نیلی، قسم به کوچه و سیلی
تو مَحرم دل مایی، خدا کند که بیایی
****
بشکند آن دست کو بزد به تو سیلی
پهلویت از در شکست بشکند آن پا
****
مرا این سرزمین آرامگاه است
همین‌جا وعده‌گاه قتلگاه است

در این‌جا اکبرم از پا درآید
خدنگ کین به حلق اصغر آید

در این‌جا قاسم آن آرامِ جانم
شود پَرپَر به پیش دیدگانم

در این‌جا دست عباسم زِ پیکر
جدا گردد شوم بی‌یار و یاور
****
یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
چون دست هر مَهی به روی ماه‌پاره بود

از دست‌ها مپرس که با گوش‌ها چه کرد
از مشت‌ها بپرس که با گوشواره بود

یک خیمه نیم سوخته، شد جای صد یتیم
چیزی که جا نداشت در آن خیمه، چاره بود

نظرات