علاج من شده گریانی و تباکی نیست حلال کن اگر این چشم، چشم پاکی نیست بهای عمر گران را به معصیت دادم که گفته وضعیّتم وضع دردناکی نیست؟ فقط تو با غضبت بنده را نگاه مکن وگرنه از غضب و خشم غیر باکی نیست ببین نیاز مرا یا کریم کاری کن مگر که اشک گدا از نیاز حاکی نیست؟ به غیر گنبد گیرای ناخدای نجف برای کشتیِ دل شمسِ تابناکی نیست اگر چه سینهزنانِ حسین بسیارند چنان رقیّه بر او هیچ سینهچاکی نیست فدای جسم نحیفش که با پدر میگفت: گرسنه ماندهام و جز کتک خوراکی نیست تمام راه مرا بیهوا زمین زدند رقیّه از اَحدی مثل زجر شاکی نیست **** بابا از غذا نه که از خودم سیرم بس که سربار عمّه و همهام هیچ دانی پدر که جرمم چیست؟ جرمم این است که شکل فاطمهام **** با همین ضربههای دست عدو ماندهام من چرا نمیمیرم؟ ای پدرجان مرا تو میبینی؟ من که اصلاً تو را نمیبینم