تا قد و قامت تو طعنه به قد قامت زد آسمان بهتزده نالهای از حیرت زد *** خواست تا خاطره یاس تداعی گردد نیزه بر سینۀ تو خصم بدین علت زد *** پدر از داغ پسر گو که نمیرد چه کند؟ سخت بشکست مرا آنکه تو را راحت زد *** ز بلندای فرس روی زمین افتادهای نیزه را بس که به پهلوی تو با شدت زد *** پسرم رفتی ز دست زینب دیگر از پایُ نشسته زینب اکبرم در بر من پرپر شدی گوئیا بر دل من خنجر نشست