بی‌نوا دستش نگیری بی‌نواتر می‌شود

بی‌نوا دستش نگیری بی‌نواتر می‌شود

[ محسن عراقی ]
بی‌نوا دستش نگیری بی‌نواتر می‌شود
این گدا را گر کنی طردش گداتر می‌شود

های و هوهای خطاکار از سرِ بیچارگی است
زود تحویلش نگیری بی‌حیاتر می‌شود 

آن جوانی که جوانی داده از دست آمده
قامتم زیر گُنَه هر روز، تاتَر می‌شود 

دست و پا گم کرده‌ام، چون دست و پاگیرت شدم
گر نبخشی، بنده‌ات بی‌دست و پاتر می‌شود 

دستِ خالیِ مرا زهرا تصدّق می‌کند
هرکه محتاجش شود، حاجت رواتر می‌شود 

با بدی‌هایم کنار آمد فقط شخصِ علی
طفلِ شرمنده ز بابا دل‌رباتر می‌شود 

جانِ من بی‌تابِ وادیُ السلامِ حیدر است
بین قبرم لطف مولا، برملاتر می‌شود 

***
سلام وادی من وادی السلام علی 
کجاست وادی امن کسی که مسکین است
***

کفن کنید مرا رو به قبله‌ی حرمش
***

من به استقبال ماه توبه رفتم با حسین
چون که با ارباب، آدم، باخداتر می‌شود 

روزه داران! شاه، عطشان و گرسنه کُشته شد
پس به یادش نوکرِ او کم غذاتر می‌شود 

با نوکِ سرنیزه‌ها بر روی جسمش می‌روند
آن لباس کهنه دارد نخ‌نماتر می‌شود

*****


نیره مزاحمِ مناجات شد
پیکر تو سفره‌ی خیرات شد
انگشتر و عمامتو بردن
دیگه شرعاً حق الناس تازه اثبات شد

بِلا غسلِ بِلا کفن
پیش چشم من دست و پا نزن

انقدر دست و پا نزن
آتیش به قلب ما نزن

*****

حال و هوا خونه چه سرده
انگشترت خون گریه کرده
از هوش هی میری پدر جان
پیشم بمون تورو به قرآن 

چشم را بست، چشم را وا کرد
دردش شدیدتر شده بود
چشم را بست، چشم را وا کرد
موی زینب سفیدتر شده بود

چشم‌هایش به زور وا می‌شد
صورت او چگونه بود؟ کبود
شد برآورده آرزوی علی
چقدر شکل فاطمه شده بود 

توی آغوش زینبش آخر 
بغض اُمُّ البنین شکسته شد و
دور بسترش جمع‌اند
علی از زندگیش خسته شد و

چشم را بست و وا نکرد علی
آخر از خیر روزگار گذشت
با حسابِ شهادت زهرا
علی از زندگی دو بار گذشت

حالا حساب کن که حسن پدرش را به خاک بسپارد
مادرش را چهل نفر زده اند

*****


کودکان هستند پشتِ در هنوز
مثل من دارند چشمِ تَر هنوز
 
می‌روی اما نکرده ذهنشان
لحظه‌ای این حرف را باور هنوز

رنگ و رویت زردتر شد امشب و
درد دارد زخمِ فرقِ سر هنوز

در میانِ سینه‌ات شعله‌ور است
آتش دوریِ از مادر هنوز

مثل نیزه توی قلبت می‌خورد
روضه‌ی جان‌سوزِ میخِ در هنوز

جگر سوخته هوار بکش
داد از دست روزگار بکش
روضه سربسته است ناموسی‌ست
آهِ سردِ کنایه‌دار بکش

پشت در گیر کرده مادر ما
سپری دورِ آن وقار بکش
پهلوی آفتاب در خطر است
لا اقل میخ را کنار بکش
***
میخ در داغ شدو مادر ما زخمی شد
****

محسن ما پر کشید و مانده است
توی ذهنت غنچه‌ی پر پر هنوز

مانده تا پایان عمر دخترت
چندتا مرثیه‌ی دیگر هنوز

*****

کودک کوفه را که نان دادی
روزگاری بزرگ خواهد شد
مار در آستین خود دارد
گرگ‌زاده است و گرگ خواهد شد
چند سالی بزرگ تر که شود 
میبرد اتفاق امشب را 
چند سالی بزرگتر که شود
پشت در را نگاه کن مولا
کودک کوفه شیر آورده
چند سال بعد می‌بینی 
دخترت را اسیر آورده

***** 

چه‌جوری زینب تو کوفه رسید
رنگ از چهره‌ی عباس پرید

اونی که شاگرد کلاسم بود
نشونه می‌گرفت منو با سنگ
خودت به روی نیزه می‌دیدی
برای معجرم به پا شد جنگ
از سر اجبار به ناچاری
با آستینامون میگرفتیم رو

نظرات