برادر جان سلیمانِ زمانی چرا انگشت و انگشتر نداری؟ چرا بر تن برادر سر نداری؟ بمیرم مگر خواهر نداری؟ گُلی گُم کردهام میجویم او را به هر گُل میرسم میبویم او را اگر یابم گُلم را در گلستان به اشک دیدگان میشویم او را گُل من یک نشانی در بدن داشت یکی پیراهن کهنه به تن داشت وای وای حسین...