بابا مرا ببر که عدو عمه را نیازارد

بابا مرا ببر که عدو عمه را نیازارد

[ سید حجت بحرالعلومی ]
بابا مرا ببر که عدو عمه را نیازارد
که جسم او سپر و مهنت بلای من است

درد من دوا می‌خواد
رفتی نگفتی دخترت بابا می‌خواد

کارش به جایی رسیده عصا می‌خواد
این شبا گرمی دستاتو می‌خواد

تو قول داده بودی که تنهام نزاری
قرار بود واسه من عروسک بیاری
****
ای که از بوی طعام خانه‌ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هروقت هم زد گریه کرد

از سر ایمان ز داغت گاه می‌گویم به خویش
شاید آن شب زجر هم وقتی تو را زد گریه کرد

با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد

یا حسین

نظرات