با اینکه روی دامن خود، نور قمر داشت در خانهی خورشید همه عمر نظر داشت در کلِ مدینه فقط او بود که یک عمر در خانهی خود، بعدِ سحر نیز قمر داشت گاهی به لبش، ها قَمَرٌ کَیفَ قَمَر بود گاهی به لبش، ها عَلیٌ کَیفَ بَشَر داشت هر کس نتواند بشود مادر زینب او بود که نقّاشِ ادب بود و هنر داشت تنها نه خودش، بلکه به نور قمر او از جادهی او اُمّ وَهَب نیز گذر داشت زهرا به کنارِ پسرش آمد و او نیز انگار نه انگار خودش چار پسر داشت سِرّی است که در خاک مدینه ز جهان رفت از تربتِ زهرا به گمانم که خبر داشت