ای همسفر که نیمه ره از ما جدا شدی من ماندم و تو با لب عطشان فدا شدی وجه خدا بودی و خونِ خدا شدی تا صبح روز حشر سراجُ الهدی شدی ای پاره پاره تن، به تنِ اطهرت سلام بر قطرههای خونِ رگِ حنجرت سلام قرآنِ پاره پارۀ پامالِ من، سلام در خون نشسته کوکبِ اقبالِ من، سلام ای در چهل عروج پر و بالِ من، سلام ای لحظه لحظه با خبر از حالِ من، سلام دستی برون زِ دامنِ خونینِ خاک کن اشک از دو چشمِ زینب مظلومه پاک کن قرانِ نوکِ نیزه دوباره سخن بگو از پهلوی شکافته و از زخمِ تن بگو ای یوسف عزیز من از پیروهن بگو از بوریا که بر بدنت شد کفن بگو از سنگ و از شکستنِ آیینهات بگو از جای نعلِ تازه و از سینهات بگو من زائرِ تنِ توام، آقا سرت کجاست این قبرِ تو، مزارِ علی اصغرت کجاست اعزای چاک چاکِ علی اکبرت کجاست انگشتِ تو بریده شد، انگشترت کجاست اینجا ز سر پریده کنار تو هوشِ من گویی صدای مادرت آید به گوشِ من من آمدم که ختم بگیرم برای تو من آمدم که گریه کنم در عزای تو مرحم نهم زِ اشکِ روی زخمهای تو سوغاتیام شده سر از تن جدای تو ***