ای شما سُفلگان در اَسفل

ای شما سُفلگان در اَسفل

[ حنیف طاهری ]
ای شما سُفلگان در اَسفل
مست‌های هَماره لایَعقَل

آرزوتان به جز توهم نیست
چون که نشناختید رهبر کیست

پیر ما از تبار پیکار است
نسل کرار غیر فرار است

پیر ما شور عشق در سر داشت
پرچم یا حسین را برداشت

پیر ما، وحشت همیشه‌ی تان
می‌زند تیشه را به ریشه‌ی تان

مرز ایران ز صبح آگاه است
سرزمین بقیه‌الله است

میهن ما سروش هم عهدی است
در تکاپوی حضرت مهدی است

از تصور فراتر است اینجا
خاک الله‌اکبر است اینجا

چشم دنیا چو ما صبور ندید
مردمی این‌چنین غیور ندید

حرف امروز، حرف دیروز است
ملت یا حسین پیروز است

******
ای گرفتار شعله‌ها و چخبر
از تل آویو راستی چه خبر

ضربه‌ی ما دقیق و سنگین بود
گنبد آهنین‌تان این بود

موشک ما گُواه شد در جنگ
بِرَوَد میخ آهنین در سنگ

شب ترس و فرار را دیدی
سایه‌ی ذوالفقار را دیدی

بعد از آن شب نمی‌برد خوابت
این دو خط هم برای اربابت

پرچم ماست سبز و پاینده
با توام آی مرد بازنده

آری از خشم ما لَبالَب باش
نام ما می‌بری مودب باش

برسد هر زمان اگر وقتش
ادبت‌ می‌کنیم در وقتش

نرسد دست تو به شانه‌ی ما
سگ خود دور کن ز خانه‌ی ما

شمر رختش قَواره بر تنتان
ننگ کودک کشی به دامنتان

جانی و پَست فطرت و دَله‌اید
دست پرورد‌ه‌های حرمله‌اید

******
دور چون بر آل پیغمبر رسید
اولین جام بلا اکبر چشید

در منای طَف، ذبیح بی بِدا
کَبشِ اسماعیل را همچون فدا دید

چون خصمان گروه اندر گروه
مانده بی‌یاور شه حیدر شکوه

با ادب بوسید پاى شاه را
روشنائى بخش مِهر و ماه را

كاى زِمام اَمرِ كُن در دست تو
عالم و آدم فدای هست تو

رُخصَتم دِه تا وداع جان کنم
جان در این قربان کده قربان کنم

چند باید زیست بی روی مَهان
زندگی ننگ است زین پس در جهان

واهِلَم اى جان فداى جان تو
كه كنم این جان بلا گردان تو

دارم اندر سر هواى وصل دوست
كه سرا پاى وجودم مست اوست

وقت آن آمد كه تَرک جان كنم
رو به خلوت خانه جانان كنم

شاه دَستار نبى بستش به سر
ساز و برگ جنگ پوشیدش به بَر

كرد دستارش دو شَقِّه از دوسو
بوسه‌‏ها دادش چو قربانى بر او

گفت بشتاب اى ذبیح كوى عشق
تا خورى آب حیات از جوى عشق

******
اى سِیُم قربانى آل خلیل
از نژاد مصطفى اول قَتیل

حكم یزدان آن دو را زان زنده خواست
كاین قَبا آید به بالاى تو راست

زان كه بهر این شرف فرد مجید
غیر آل مصطفى در خور ندید

رو به خیمه خواهران بدرود كرد
مادر از دیدار خود خوشنود كن

رو برو نِه زینب و كلثوم را
دیده مى‌بوس اصغر مَغموم را

شاهزاده شد سوى خیمه روان
گفت نالان كى بَلاكَش بانوان

هین فرازآئید بدرودم كنید
جانب میدان روان زودم كنید

وقت بس دیر است و ترسم از بِدا
همچو اسماعیل و آن كَبشِ فدا

الوداع ای مادر ناکام من
ماند آخر بر زبانت نام من

مادرا برخیز و زلفم شانه کن
خود به دور شمع من پروانه کن

دست حسرت طوق کن بر گردنم
که دگر زین پس نخواهی دیدنم

این وداع یوسُف و راحیل نیست
حاجر و بدرودِ اسماعیل نیست

برد یوسف کوی خود راحیل را
دید حاجر ذبح اسماعیل را

من برای دادن جان میروم
سوی مهمانگاه جانان میروم

وقت دیر است و منو از جان ملال
مادرا کن شیر خود بر من حلال

گفت لیلا کی فدایت جان من
ناز پرور سرو سروستان من

خوش خرامان میروی، آزاد رو
شیر من حلالت، شاد رو

کاشکی بهر نصار پای یار 
صد چونین دُر بودم اندر گنج بار

آری، آری عشق از این سرکش تر است
داند آن کو شور عشقش بر سرش

شاه عشق، آنجا که با فَرّ بگذرد
مادران از صد چو اکبر بُگذرند

عشق را همسایه و فرزند نیست
مال و جان و خانه و پیوند نیست

خلوت وصلی که در آن یاد اوست
اندر ان خلوت نگنجد یاد دوست

نظرات