با احتیاط لالهی ما را پیاده کن
1619
7
- ذاکر: محمد فصولی
- سبک: واحد
- موضوع: ورود کاروان به کربلا
- سال: 1395
با احترام لالهی ما را پیاده کن
عباس جان، سه سالهی ما را پیاده کن
با احتیاط بارِ حرم را زمین گذار
زانو بزن وقارِ حرم را زمین گذار
با احتیاط تا که نیفتد ستارهای
میترسم آنکه گیر کند گوشوارهای
چشمِ مخدّرات به سمت نگاه تو
دوشیزگان محترمه در پناه تو
با حوریان رفته به زیر نقابها
یک لحظه روبهرو نشدند آفتابها
این حوریان عزیزِ خدایند و بس، همین
این دختران کنیزِ خدایند و بس، همین
این دخترِ علیست که بالش شکستنی است
ناموسِ اعظم است و وقارش شکستنی است
از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش
عباس جان مراقب این با حجاب باش
این دختران من که بیابان ندیدهاند
در عمر خویش خار مغیلان ندیدهاند
یک لحظه هم زِ خیمهی طفلان جدا نشو
جانِ رباب از دمِ گهواره پا نشو
تو هستی و اهالی این خیمه راحتند
در زیر سایهات همه در استراحتند
تو هستی و به روز حرم شب نمیرسد
چشم کسی به قامت زینب نمیرسد
یک عدّه یوسفاند و یک عدّه مریماند
احساس میکنم همه دلواپس هماند
احساس میکنم که جوابم نمیدهند
با آب آب گفتنم آبم نمیدهند
اول مرا به نیزهای از حال میبرند
بعداً کشان کشان لب گودال میبرند
اینجا مکان نیزه به پهلو کشیدن است
از خیمهها دویدن و گیسو کشیدن است
راضیَم و رضایت یزدانم آرزوست
از سنگها شکستن دندانم آرزوست
من راضیَم به پای خدا دست و پا زنم
با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم
باید به روي نی سر ِمن نیز رو شود
تا که مقامِ خواهر من نیز رو شود
جامِ بلا به دست گرفتیم ما دو تا
این جام را الست گرفتیم ما دو تا
میخواستیم عبد شدن را نشان دهیم
پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم
از آن همه به خواهر من ماتمش رسید
وارد شدن به مجلس نامحرمش رسید
با احتیاط لالهی ما را سوار کن
زینب بیا سه سالهی ما را سوار کن
با احتیاط خسته شدند این ستارهها
این گوش پارهها سر گوشوارهها
***
عباس جان، سه سالهی ما را پیاده کن
با احتیاط بارِ حرم را زمین گذار
زانو بزن وقارِ حرم را زمین گذار
با احتیاط تا که نیفتد ستارهای
میترسم آنکه گیر کند گوشوارهای
چشمِ مخدّرات به سمت نگاه تو
دوشیزگان محترمه در پناه تو
با حوریان رفته به زیر نقابها
یک لحظه روبهرو نشدند آفتابها
این حوریان عزیزِ خدایند و بس، همین
این دختران کنیزِ خدایند و بس، همین
این دخترِ علیست که بالش شکستنی است
ناموسِ اعظم است و وقارش شکستنی است
از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش
عباس جان مراقب این با حجاب باش
این دختران من که بیابان ندیدهاند
در عمر خویش خار مغیلان ندیدهاند
یک لحظه هم زِ خیمهی طفلان جدا نشو
جانِ رباب از دمِ گهواره پا نشو
تو هستی و اهالی این خیمه راحتند
در زیر سایهات همه در استراحتند
تو هستی و به روز حرم شب نمیرسد
چشم کسی به قامت زینب نمیرسد
یک عدّه یوسفاند و یک عدّه مریماند
احساس میکنم همه دلواپس هماند
احساس میکنم که جوابم نمیدهند
با آب آب گفتنم آبم نمیدهند
اول مرا به نیزهای از حال میبرند
بعداً کشان کشان لب گودال میبرند
اینجا مکان نیزه به پهلو کشیدن است
از خیمهها دویدن و گیسو کشیدن است
راضیَم و رضایت یزدانم آرزوست
از سنگها شکستن دندانم آرزوست
من راضیَم به پای خدا دست و پا زنم
با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم
باید به روي نی سر ِمن نیز رو شود
تا که مقامِ خواهر من نیز رو شود
جامِ بلا به دست گرفتیم ما دو تا
این جام را الست گرفتیم ما دو تا
میخواستیم عبد شدن را نشان دهیم
پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم
از آن همه به خواهر من ماتمش رسید
وارد شدن به مجلس نامحرمش رسید
با احتیاط لالهی ما را سوار کن
زینب بیا سه سالهی ما را سوار کن
با احتیاط خسته شدند این ستارهها
این گوش پارهها سر گوشوارهها
***
نظرات
نظری وجود ندارد !