یه کنج از حرم بهم جا بده

یه کنج از حرم بهم جا بده

[ مسعود پیرایش ]
یه کنج از حرم بهم جا بده حسین
دلم تنگته خدا شاهده

هوای حرم هوای بهشت
ببر کربلا به جای بهشت

حبیبی حسین(۴)

ای پدر چشم تو روشن، شب بیداریِ ماست
به اباالفضل بگو، وقت علمداریِ ماست

بابا خصم، بیهوده به ما سلسله بست، ای بابا
کاروان بعد تو، ساکت ننشست، ای بابا

حیدر قافله‌ات، تیغ دودم را برداشت
به اباالفضل بگو عمّه علم را برداشت

کوفه را با نفس خویش چنان مقبره کرد
خطبه‌ای خواند که کار همه را یک‌سره کرد

من هم از زینبم و در رگ من خونِ علی است
سوختم سوختن از عشق تو قانون علی است

دخترم دختری از تیره‌ی امّ‌النُّجبا
عمّه بسته به سرم معجری از جنس حیا

لشکرم اشکِ من و سنگرِ من، ویرانه
درس عزّت بدهم بر پسر مرجانه

آهم، ارثی است که از خطبه‌ی زهرا بردم
شام گریاند مرا آبرویش را بردم

عمّه آموخت به من شکوه‌ای از غم نکنم
زخم هم شد، سرِ خود پیش کسی خم نکنم

حرفی از آبله، از زخم به زینب نزدم
بابا خاطرت جمع، به نان صدقه لب نزدم

بابا گله‌ای نیست، گله حوصله هم می‌خواهد
من دلم تنگ شده بوسه دلم می‌خواهد

چند وقت است  که شانه نزده بر مویم
بغلم کنم ولی آهسته کمی پهلویم
خورده شلّاق روی بال و پرم

چیزی نیست لگد زجر، شکسته کمرم
چیزی نیست پای چشمم

 گل زخم است فدای سر تو
 دخترت می رود از دست فدای سر تو

 مهربانم تو چرا پاره شده لب‌هایت؟ 
چقدر خاکی و خونی است سر زیبایت

 راهی تشت شدی از سر نی، می‌دانم
 گریه کردی وسط مجلس می‌  

بی‌حیا، جام به دست آمد و من می‌دیدم 
چوب‌دستی به لبت می‌زد و من می‌دیدم

عمّه‌جان بود مراقب سر ما پایین بود 
ولی آن مرد نگاهش چقدر سنگین بود

 خواهرم، نه دلم آشفته بماند بهتر 
داغ ناموس تو، ناگفته بماند بهتر

اما  پیش من بود اگر امشب، به عمو می‌گفتم
از غم کوچه و بازار به او می‌گفتم 

آن‌که از بام به پیشانی تو سنگ زده
دخترش هم به روی صورت من چنگ زده

 در شلوغی و دف و رقص در آن هلهله‌ها
 آه از اشک رباب آه از آن حرمله‌ها راستی

حال رباب از همه آشفته‌تر است 
گریه‌اش بند نمی‌آید و خونین‌جگر است
همه‌ی راه، نگاهش به سر اصغر بود
بود گهواره اگر، حال دلش بهتر بود

راستی باخبری از شب جاماندن من؟ 
شب هق‌هق، شب شلّاق زدن بر تن من

از روی مرکب خود، یک‌سره فریاد کشید 
دست من روی سرم بود سرم داد کشید 

پدر آنقدر بگویم، نفسم بند آمد 
پنجه انداخت به مویم 

الهی من فدای دل پر التهابت
دیدم بی قراری، من اومدم به خوابت

سلام عزیزم، دختر خوبم، بدو بیا تو بغلم
غنچه یاسم، می‌شینم این‌جا کنار تو
تا بخوانیم شعرهای حفظ بودی واسم

راستی بزار ببینم این دم آخری
دم دمای آخر چه خانومی شدی تو 

چقدر شدی بزرگ‌تر عروسک من
باور کنم نه، من و ببخش رفتم سفر تو رو نبردم

خودت می‌دونی، چه حالی داشتم
منم شبیه تو روی نیزه‌ها غصه خوردم

بازم برای بابا بپوش لباس رنگی 
با این‌که سوخته موهات، اما هنوز قشنگی

بیا قشنگم، بشین رو پاهام
موهای خوشکل تو رو شونه کنم باز

ببین برای تو یه روسری، یه گل سر
ببین برای تو هدیه خریدم
یه روسری، یه گل سر مثل خودت ناز

نگفتی تو خرابه من دلواپس تو می‌شم
بابای من عادت نداشت شب برنگرده پیشم

بابای هر یتیم شدی اما بابای من نه
سر روی نیزه می‌ذاری اما رو پای من نه 

برگشته از تنت رگای گردنت 
سر نیزه‌ها چقدر تو رو خلاصه کردنت
 
تو رو تو قتله گاه به خون کشیدنت 
داشتی نفس می‌کشیدی که سر بریدنت 

یا زهرا(۴)

ای حسین

نظرات