یه قافله امید، یه رشته مروارید

یه قافله امید، یه رشته مروارید

[ سیدمهدی حسینی ]
یه قافله امید، یه رشته مروارید
یه قافله مهتاب، تو هاله‌ی خورشید

یه قافله بارون، یه قافله دریا
داره میاد کم کم از تو دل صحرا

یه قافله عشق و یه قافله احساس
ستاره‌ها هستن تو سایه‌ی عباس

خیالشون تخته بال کبوترها
عمو ابالفضله کنار دخترها

رو دستای مادر شیرخواره تو خوابه
خیالتون راحت مشکا پرِ آبه

عون و علی اکبر دور و بر زینب
سایه‌ی اربابه روی سر زینب

غبار هم روی محمل نمی‌شینه
چادر زینب رو چشمی نمی‌بینه

رکابشه امروز پای بنی‌هاشم
دستاشو می‌ذاره رو شونه‌ی قاسم

دست ابالفضله آرامش زینب
عباس زانو زد پیاده شه زینب

این کاروان که یاس و لاله همراشه
خدا به خیر کنه، سه ساله همراشه

خدا به خیر کنه عاقبت کارو
خدا نگهداره دست علمدارو

عباس تو خیمه کنار گهواره
یه چندتایی مشک، اضافه می‌ذاره

توی دل زینب دلشوره افتاده
حالا نفس‌هاش به شماره افتاده

توی دل زینب دلشوره‌ی فرداست
شنید و قلبش ریخت، کرب‌وبلا این‌جاست

حسین می‌بینه با اشکای چشماش
میگه که هر لحظه جلوی چشمم باش

این سرزمین خاکش خیلی غم انگیزه
این‌جا همون جاست که خون تو می‌ریزه

اون گوشه‌ی صحرا چقدر تاریکه
خیمه هم به اون گودال چقدر نزدیکه

چه عزتی امروز، چه غربتی فردا
چه شوکتی امروز، چه وحشتی فردا

فردا تو این صحرا راهشو می‌بندن
به اشکای زینب یه عده می‌خندن

عمو که میفته، دخترا می‌افتن
کوفیا دنبال معجرا می‌افتن

فردا تو این صحرا دلا پر درده
تو خیمه‌ی عباس حرمله می‌گرده

شام غریبان و خنده‌ی دشمن‌ها
گریه‌ی دخترها، آتیش دامن‌ها

نظرات