گفته بودم دلم اِمسال، هوایی نشود تا نخواهی تو کسی کربوبلایی نشود شرطِ توحید و مسلمانیِ ما هستی تو هیچکس بیتو خدایی نشود چه بَسا دام، که آزادیِ مُطلق باشد اِی بَسی قُلّه که سکوی رهایی نشود عاشقی مَستم و دیوانهی مولایم حسین رفتنِ بَر دَرِ اَرباب، ریایی نشود این جنونیست که درچَنتهی هر مجنون نیست عشقِ تو قسمتِ هر بیسَروپایی نشود از گدایانِ دَرَت بوده که نامش مانده جُز به درگاهِ تو کَس حاتمِطایی نشود من دلم را به نَخِ پرچمِ تو بستم حسین بیسبب نیست که حاضر به جُدایی نشود نوکرت هستم و چشمِ طَمَعم نیست ولی غیرِ دیدارِ تو که مُزدِ گدایی نشود