باز کن آغوش خود را سائلَت سَر میرسد آن گدا که بخششَت را کرده باور، میرسد آنقدَر فریاد خواهم زد که من را هم ببین نالههای هر شبَم از پشتِ این در میرسد تا نفَس باقیست نفْس سرکِشَم را رام کن رفته رفته عُمر ما دارد به آخر میرسد در شب قدرت به قدر گریهام رونق بده هر که به جایی رسید از دیدهی تَر میرسد گرچه بَد کردم بیا با این بدَت تندی نکُن ای که لطف بیحدَت حتّی به کافر میرسد از دل هر معصیت زهرا مرا بیرون کشید کار من هرگاه گیر افتاد مادر میرسد نخل حیدر خرج افطاری ما را میدهد از نجف ظرف رطب هر شب به نوکر میرسد دفن نوکر احتیاطاً گردن اربابهاست بعدِ مُردن کفْن و دفن ما به حیدر میرسد در سراشیبی قبرم بعدِ تلقینخواندنَم حَتم دارم مرتضی آنجاست که سَر میرسد هر چه ماتم بود حیدر در وجودش جمع کرد بعدها ارث پدر یکجا به دختر میرسد سَر به چوب مَحمِل خود زد در آن ساعت که دید نیزهداری مَست با رأس برادر میرسد در کنار خانهی باباش سنگَش میزدند زخم مُهلِک بَر پَر و بال کبوتر میرسد کاش زینب خاطِرَش در کوچهها آسوده بود کاش بَر هر دختری، میدید معجر میرسد ***** (خرمای نخلستان من، خرمای ختمَت شد همسایهها خوردند و خندیدند و رفتند) ... (کفَن کنید مرا رُو به قبلهی حرَمَش نجف چه جای قشنگی برای تدفین است) ... (تُو بازار بَردهها آوردن و شامیا رقصیدن و خندیدن و رفتن من که همهعُمر رفته بودم تنها به مجالس زنانه رفتم وسط شرابخواران)