چند روزی بیشتر این خانه مادر دار نیست چند روزی میشود که مادرم هشیار نیست فضّه دور از لبش خونابهها را پاک کن این صدای سرفهی قبلی هر بار نیست خواست مویم را کند شانه ولی افسوس که دید بازویش دگر این شانه را بردار نیست تازه فهمیدم حسن داغ دلش از چیست من غیر درد کوچه و آن دست و این رخسار نیست باز بابایم رسید و مادرم از هوش رفت حق حیدر دیدن این صحنههای تار نیست می نشیند کنج خانه اشک می ریزد علی چند روزی بیشتر این خانه مادر دار نیست بیش از این پیش دو چشم تر من گریه نکن مردم از غربت تو سرور من گریه نکن