وقت نفس کشیدنم ندادن

وقت نفس کشیدنم ندادن

[ سجاد محمدی ]
وقت نفس کشیدنم ندادن
یکی دو تا نیستن که زیادن 

به جون خونه‌ی علی افتادن
مقتل می‌نویسه دور و بر مادرم شلوغه ایشالله که دروغه
 
محسن و  که کشتن خیلی سخت ‌می‌بینه
دیگه چشماش بی فروغه ایشالله که دروغه

کار زنونه شد فضه رو صدا کردم
به علی نگفت ماردم حیا کرد

میخ در چی کار با یه پابه ماه کرد
لگد قنفذ به تو خورده باشه

محال بچمون نمرده باشه
زن جوان می‌زدن نامردا

نظرات