وای بر آن‌که سحر دست به دامان تو نیست

وای بر آن‌که سحر دست به دامان تو نیست

[ سیدمهدی حسینی ]
وای بر آن‌که سحر دست به دامان تو نیست 
در دلم هیچ غمی جز غم هجران تو نیست

هر کسی بر سر این سفره‌ی تو با ادب است 
گرچه همچون منِ قحطی‌زده، مهمانِ تو نیست

بدترین بنده منم، بنده‌ی شرمنده منم
صحبتی خوب‌تر از صحبت غفران تو نیست
 
دل وامانده‌ی من را بشکن، سنگ شده
هیچ کس هم‌سخنِ عبد پشیمانِ تو نیست
 
هر کسی جای تو بود، آبرویم را می‌ریخت
از چه گفتی برو؟ این برگه‌ی عصیانِ تو نیست!
 
دل ناپاک کجا پاک شود مثل قدیم
هیچ‌جا پاک‌تر از درگَه سلطانِ تو نیست 

رشته‌ی عمرِ مرا بین حرم بافته‌اند
جانِ من بند به‌جز ذکرِ علی‌جانِ تو نیست
 
قبل از آن‌ که شب قَدرت برسد اهلم کن
بهر من جا وسط حلقه‌ی خوبان تو نیست
 
عمل صالح من، عشقِ حسین و حسن است
طعم این عشق در آن روضه‌ی رضوان تو نیست

نذر کردم، بروم کربُبلا خوب شوم
وقت آن خوب‌تر از نیمه‌ی رمضان تو نیست
 
مادری دست به زانو و کمر گفت: حسین 
از چه پیراهن کهنه تنِ عریان تو نیست؟

هست جسمت وسط این همه سرنیزه ولی 
جای نیزه وسط حنجر عطشان تو نیست

پشت دروازه‌ی ساعات معطّل بودن
به اباالفضل قسم درخور طفلان تو نیست

نظرات