هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت رزق و روزیِ تمام خاندانش را گرفت خوش به حال سائلی که سائل عبّاس شد خوش به حال آن که از عبّاس نانش را گرفت چشمهایش پاسبانهای بناتِ خیمه بود حرمله با تیر چشمِ پاسبانش را گرفت تیرها در پیکرش وقتِ زمین خوردن شکست بس که خون رفت از تنش، آخر توانش را گرفت ***** آن یلی که ماه را در حسرت چشمش گذاشت قامتش با قامت ششسالهها فرقی نداشت کوه غیرت را غم شرمندگی بیتاب کرد مَشک پاره ساقی اهل حرم را آب کرد خُود جنگی یک طرف، چوب لوایش یک طرف دستهایش یک طرف، پایش یک طرف شیوهی قتل امیر تشنه جنجالی شده کاسهی چشم امید خیمهها خالی شده پیکرش بازیچه شد، بازیچهی شمشیرها پَر درآوردهست از بس پُر شد از تیرها نیزهها راه نفس در سینه را سد میکنند چکمهها روی تن او رفت و آمد میکنند وضع این بدن آقای ما را پیر کرد پتک سنگین بود شکل صورتش ... دور پیر خیمهها را بددهنها پُر میکند انکسار شاه را لشکر تمسخر میکند ***** حالا که تُو خیمهها غوغا به پاست عمو کجاست؟ حالا که تُو خیمهها برو بیاست، عمو کجاست؟ حالا که دعوا سرِ گوشوارههاست، عمو کجاست؟ حالا که رقیّه زیر دست و پاست، عمو کجاست؟ ... میخواستی بری آب بیاری ولی نشد رُو قلبم تو مرهم بذاری ولی نشد نشد آب به خیمه بیاری، فدا سرت میخواستی که تنهام نذاری ولی نشد ... امیر لشکرم بلند شو بی تو کجا برم، بلند شو پا شو که بیحیاها دارن میرن حرم ... دامنکشان رفتی، دلم زیر و رُو شد چشم حرامی با حرم روبرو شد بیا برگرد خیمه ای کس و کارم منو تنها نگذار ای علمدارم آب به خیمه نرسید، فدای سرت حسین قامتش خمید، فدای سرت ... رباب از هول دشمن بچّه را برداشت در خیمه سریعاً چادرش را دور طفل بیزبان پیچید عموجانِ رشیدی داشت این خیمه، خدایا رفت صدای طفل ساکت شد، صدای خیزران پیچید دختران جیغی کشیدند ... فقط یک دفعه پیش زجر طفلی از عمویش گفت چنان سیلی به دختر زد، صدا در کاروان پیچید ... خبر داری که بعد از تو به کوچهگردی افتادم خبر داری که گیسویی به دست ساربان رفت ... بعد سقّا نوبت بیرحمی و جنجالهاست وقت ذبح شاه عطشان در تَه گودالهاست کهنهپیرهنها ... کشمکشها میشود پا نامحرم میان خیمهها وا میشود در کشاکش چادر سادات پاخور میشود دور زینب از سنان و حرمله پُر میشود ... افتادنت از زین شده دردی از شرم شدی آب بس که تو مردی چشمت خون شد نبینه حرم رو بین اشرار اشکت رو در میارن یهودیا تُو بازار اونجا تُو بزم شراب میبینمت علمدار چشماتو باز غم میگیره گوشواره از گوشا میره ... بیدستِ کربلا دست مرا بگیر اباالفضل...