هرچه بالا بروی، هست علی بالاتر پیش دریا بروی، هست علی دریاتر مست انگور نجف حرف مرا میفهمد نیست از ساغر مولایم علی گیراتر فرض کن مست بیفتی وسط صحن امام چیست رویایی ازین در دو جهان زیباتر یا که در شهر نجف خانه بگیری باشی ساکن شهر خدا، از همه جا زیباتر از همه خلق، خداوند به مولا نزدیک بشوی لحظه به لحظه به علی شیداتر سمع الله که حیدر به سخن آمده است قل هو الله کسی نیست از او یکتاتر صحبت حکم خدا بحث خلافت به کنار نیست در خلقت عالم ز علی مولاتر و در پاسخ علی برخواست میدان شد چه میدانی رجز میخواند و میچرخید طوفان شد چه طوفانی تمام غیر ممکن ها سر سهل الوصولی داشت به دست مرتضی هر مشکل آسان شد چه آسانی سلیمان داشت موسی داشت عیسی داشت آدم داشت ولی با نقطهی با اصل قرآن شد، چه قرآنی(۲) کسانی بی ولایت حافظ قرآن شدند آری اگر تورات گاهی باره پالان شد چه پالانی شنیدم سنگها را حافظه، اسرار خود دیدی به سنگی خورد پای خواجه لقمان شد چه لقمانی علی حق اش خدایی کردنه فرمانروایی بود ولی حق خلافت نیز کتمان شد چه کتمانی و دریاهای شوک ابر از پی ابری فرستادند و خورشید من از هر چشم پنهان شد چه پنهانی بنویسید مرا بندهی سلطان نجف بنویسید که عالم همه قربان نجف ما غباریم غباری ز خیابان نجف بنویسید علی را گُل گلدان نجف وسط عرش بُود تخت سلیمان نجف آنکه بر خاک حیاتِ دو جهان داد که هست آنکه بر مرده زبان داد توان داد که هست آنکه در کعبه خودش اذن اذان داد که هست ترَک کعبه به ما نیز نشان داد که هست کعبه با آن عظمت دست به دامان نجف حق بده دیدن این صحن تماشا دارد حرمش هم بخدا هیبت او را دارد نه حرم، بلکه علی عرش معلی دارد و اگر کعبه دَرَد سینهی خود، جا دارد سر ما ذبح کنید بر سر ایوان نجف علی امام من است و منم غلام علی هزار جان گرامی، فدای نام علی ز قدومش همهی راه بهم میریزد دل عشاق به ناگاه بهم میریزد تا ببیند رخ او ماه بهم میریزد گر علی گریه کند، چاه بهم میریزد جان علی به فدای شه مردان نجف من علی را بخدا راز خدا میدانم ولی الله شده منسب آقاجان ها علیُ بشرُ کَیفَ بشر میخوانم به هوای حرمش، ابر پر از بارانم بنویسید مرا بی سر و سامان نجف خلقت هر دو جهان گوشهای از تلمیحش از کران تا به کران دانهای از تسبیحش فتح خیبر که نشد معجزه، شد تفریحش و نشد غیر علی کَس به علی تشبیهش بنویسید علی بانی ایمان نجف جلوهی دیگری از جلوهی مولا زهراست روی پیشانی او نقش فقط یا زهراست به دلم غم نرود تا که دلم با زهراست نهراسم بخدا روز جزا تا زهراست غیر زهرا نَبُود همدم جانان نجف تا که در معرکه شمشیر به دستش افتاد دشمن از ترس دگر اسم خودش برد ز یاد دامنش خیس شد و آبرویش رفت به باد چارهای نیست بجز گفتن دادِ بی داد چه شکوهیست در این هیبت طوفان نجف تو بر این سلسهها حق خلافت داری نه فقط شیعه، به دنیا تو ولایت داری که در عقبی تو فقط حکم حکومت داری به غلامان خودت نیز عنایت داری بطلب اینهمه سرمست به ایوان نجف