نه سوز دل داریم، نه چشمان تر داریم

نه سوز دل داریم، نه چشمان تر داریم

[ سیدمهدی حسینی ]
نه سوز دل داریم، نه چشمان تر داریم
از حال و روز خود، که ما بهتر خبر داریم

نه سجده‌ی طولانی ما قابل وصف است
نه حالِ اشک و توبه هنگام سحر داریم

دنیا، مسافرخانه‌ی ما بود ای مَردم 
از این مسافرخانه کِی قصد سفر داریم؟

گیرم که درب این قفس را باز بگذارند
ما لحظه‌ی پرواز کردن بال و پَر داریم

صاحب‌نفَس‌ها تا ابد گمنام می‌مانند 
ما تا کجاها شوق شهرت را به سر داریم

بی‌آبروها بیشتر محتاج خوبان‌اند 
از من مگر در این حرم محتاج‌تر داریم؟

با دست خالی آمدم اما دلم قرص است 
چون از درِ این خاندان قصد گذر داریم
 
این خانواده فرق دارد با همه عالم
حاشا که از دامانشان ما دست برداریم

ما خونِ دل خوردیم، بین روضه‌ی گودال
هر چه نداریم از قضا خونِ جگر داریم

هر روز حول ساعت سه روضه می‌خوانیم 
مثل غروبِ جمعه قلبی شعله‌ور داریم

زیر لحد تنها شدن را دوست دارم چون 
آن‌جا برای گریه وقتی بیشتر داریم

گفتند دخترهای او لب‌تشنه‌ایم اما 
شکر خدا در بین این صحرا پدر داریم
 
وقتی که سنگ از لابه‌لای نیزه می‌آید 
دستان خود را روی سر عین سپر داریم
 
ما نان و خرما از کسی هرگز نمی‌گیریم 
سیریم، سیریم، از بس طعنه از هر رهگذر داریم

دارد رقیه دست بر دیوار می‌گیرد 
ما خاطرات تلخ از دیوار و در داریم

نظرات