نبردن آبی واسه‌ش به خیمه بود هواسش

نبردن آبی واسه‌ش به خیمه بود هواسش

[ حسن عطایی ]
نبردن آبی واسه‌ش
به خیمه بود حواسش
چی اومده خدایا
سرِ تن و لباسش

پیکر افتاده، مادر افتاده
گوشه‌ی گودال خنجر افتاده

اون‌که گرفت دست، از هر افتاده
حالا تُو گودال، بی‌سر افتاده

چه خاکی به سرم شد، (حسینم)٣
وداع آخرم شد، (حسینم)٣
*
چه حال و روز سختی
داره سر تو وقتی
یه روز توی تنور و
یه روز سر درختی

هی می‌ره گاهی، چشمات سیاهی
مُغَسِّلِ بِالدَمِ الجرّاحی

با لبِ تشنه، توی قتلگاهی
به خیمه داری، نیمه نگاهی

نگاه آخرت بود، (امیری)٣
ببین رفتم چقدر زود، (اسیری)٣

نظرات