میگریم از بیرحمیِ سیلاب میگریم از این که بهرت آب شد نایاب میگریم تو بَهرِ سقا با لبانِ تشنه میگریی من در کنار آب میگریم میگریم از بیرحمیِ سیلاب میگریم از این که بهرت آب شد نایاب میگریم با برگهایم پایِ تو چون فصلِ پاییزم تا ای بهارِ من نیایی برنمیخیزم از ابرِ چشمانم برای فصلِ بارانم دارم برایت اشک میریزم دریا به دستانت ابالفضل ممنونِ دستانت علمدار چشمت پُر از خون شد عزیزم دلتنگِ چشمانت علمدار آقا فدایِ غربتِ چشمِ دُر افشانت جانم فدایِ سینهی رنجورِ طفلانت داری به چشمت جایِ لبها موجِ دریا را، سقا فدایِ کامِ عطشانت حالا که من در لشکرت سقا و سردارم بگذار تا دستِ عطش از خیمه بردارم حتی اگر پیدا نگردد قطرهی آبی این دستها را هدیه میآرم دریا به دستانت ابالفضل ممنونِ دستانت علمدار چشمت پُر از خون شد عزیزم دلتنگِ چشمانت علمدار حالا که زُلفت را به بادِ نیزها دادی من هم نماز خود میانِ خاک میخوانم فردا که خونَت میشود مَنشورِ آزادی من هم به پایِ عشق میمانم آه ای علمدارِ شَهِ کربوبلا عباس صحرا چرا باران گرفت از بویِ عِطرِ یاس برخیز دشمن رو به سویِ خیمهها کرده ای پاسدارِ خیمهها عباس دریا به دستانت ابالفضل ممنونِ دستانت علمدار چشمت پُر از خون شد عزیزم دلتنگِ چشمانت علمدار