
موسی زمین افتاد بعدش هم عصا له شد شیر خدا میرفت شمشیر خدا له شد یک سمت کوچه مردی از شرمندگی میمرد یک سمت کوچه هم زنی در زیر پا له شد کاری ز دستم برنمیآمد رفت از دستم زهرا کتک میخورد اما مرتضی له شد در پیش چشم هم محلیها زمین افتاد در پیش چشم غریب و آشنا له شد خیلی صدا زد فضه را در آن شلوغیها خیلی صدا زد فضه را در سر صدا له شد مرد و زن یک شهر زهرا را کتک میزد اصلاً نفهمیدند زهرا در کجا له شد امروز زهرا روی دهلیز در خانه فردا علی اکبر میان یک عبا له شد خندید ابن سعد با فرزندها یک سو اما غرور شاه ما زیر قبا له شد مقتل نویسان ماجرا را اینچنین گفتند اکبر جدا له شد ولی آقا جدا له شد مشکل شده آوردنش به خیمهها حالا دیدند اهل خیمهها مشکلگشا له شد