من حَرَم لازمَم دلم تنگ است روزگارم ببین بههم خورده تو عراقی و من هم ایرانم سرنوشت اینچنین رَقَم خورده من برای روضهات چشمانِتَر میآورم از نفس میافتم و خونِ جگر میآروم در میانِ گریه قلبم را به آتش میکشم آه را با اشکهای شعلهوَر میآورم هست جُرمَم مَعصیَّت، مُجرِم زیادهخواه نیست شَرمسارم حاجتم را مُختَصر میآورم من به جُز تو هیچکس را که ندارم یاحسین بیپَناهم روبه دَرگاهت اگر، میآورم از زمینگیری خلاصم کن شهادت لازمَم حَسرتِ پرواز دارم بال و پَر میآورم من به کارِ دیگران کاری ندارم در جنون من برایت عاقبت یکروز سَر میآورم **** به سَرَت سنگ خورده در کوفه چادرت چنگ خورده در کوفه دختری زیرِ دست و پاها مُرد زیوَرَت را کسی به غارت بُرد پُشتِ دروازههای در شام و تُهمَت و اِفتِرا و دُشنام و دستِ سنگینِ آن حَرامیها رفتهای کوچهی یهودیها قُوَّتِ قلبِ خواهرت بودی همهجا با برادرت بودی سَرپناهی به دخترانِ حَرَم تکیهگاهی به مادرانِ حَرَم رفتهای پابهپای زینب، تو شاهدِ گریههای زینب، تو **** روز و شب به فکرِ گودالی یادِ تیغ و سَنان و خَلخالی