امین قدیم

من از نفس افتادم، تشنه‌ترین بی‌یاور

261
11
من از نفس افتادم، تشنه‌ترین بی‌یاور
من یک غلام ساده‌ام که دلتنگ صبح کربلایم

این روزها که کار داری، در خانه‌ام بیمار داری
من آمدم روزی بگیرم، روزی برای اشک‌هایم

دیگر رها کرده پرش را از درد بسته او سرش را
برداشته خون بسترش را، با دردهایش آشنایی

هر چند که اسماء نشسته، هر چند دستانش شکسته
می‌دوخت خسته خسته، حالا گریز کربلایی

زحمت کشید و چاره کردند پیراهنت را
ذریه را آواره کردند دیدی کجا بودم کجایی

اینان که ناموس امیرن
بر ناقه‌ی عریان اسیرن

مابین مشتی شمر گیرند
خیز ای مرمل بالدماین

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش