من از بیگانگان هرگز ننالم

من از بیگانگان هرگز ننالم

[ علی اکبر حائری ]
من از بیگانگان هرگز ننالم
که هرچه کرد با من آشنا کرد

بزرگ کوفه بودم روزگاری
اسیری با وقار من چه‌ها کرد

خدا لالش کند آن ساربان را
میان جمع اسمم را صدا زد

سرت از روی نیزه هی می‌افتاد
سرت را روی نی با زور جا کرد

همان‌جایی که قرآن درس دادم
زنی آمد جلو، توهین به ما کرد

کنیزم آمد و نشناخت من را
برایم سفره‌ی خیرات وا کرد

الهی خیر از عمرش ببیند
برایم چند معجر دست‌وپا کرد

*******
کوچه‌گردی با لباس پاره خیلی مشکل است
دیدنم سرگرمی زن‌ها شده

من سر یک روسری صدبار سیلی خورده‌ام
تازه می‌فهمم چه بر زهرا شده

نظرات