مثل آدمی که هیچ‌کیو نداره

مثل آدمی که هیچ‌کیو نداره

[ محمدرضا بذری ]
مثلِ آدمی که هیچ‌کیو نداره
تورو بُردمت شبونه از تو خونه

همه‌ی خاطره‌هامو خاک کردم
خداحافظ زندگیِ عاشقونه

باور نمی‌کنم
خونابه می‌شستم اون شب از رو پیرهنت

باور نمی‌کنم
این تو بودی که این همه آب شده تنت
باور نمی‌کنم

باور نمی‌کنم
تو یاسِ خونه‌م بودی و از ریشه چیدنت

باور نمی‌کنم
من با همین دست، ریختم خاکو روی تنت
باور نمی‌کنم

شبیه تو روز و شب گریه می‌کنم
از این به بعد با زینب گریه می‌کنم

تو رو از دستت دادم توی یه لحظه
دیگه هیچی واسه‌ی من نمی‌اَرزه

کجا رفت اون علیِ فاتحِ خِیبر 
پاشو نیستی داره زانوهام می‌لرزه

باور نمی‌کنم
چند روزه که حسن دیگه غذا نمی‌خوره

باور نمی‌کنم
دَر یه جوری کَنده شده که جا نمی‌خوره
باور نمی‌کنم

باور نمی‌کنم
همسایه‌ها هم واسه تسلیّت نیومدن

باور نمی‌کنم
مُغیره و قُنفُذ تو را دوتایی می‌زدن
باور‌ نمی‌کنم

شبیه تو، زهرایی گریه می‌کنم
سَرم به چاه، تنهایی گریه می‌کنم

شبیه تو روز و شب گریه می‌کنم
از این به بعد با زینب گریه می‌کنم

تو که نیستی یه گوشه افتاده زینب
با چه سختی روی پاش وایساده زینب

می‌بینه تو روزِ عاشورا بلا رو
خدا اون روز برسه به دادِ زینب

باور‌ نمی‌کنه
وقتی می‌بینه نیزه‌ها رو تو تنِ حسین

باور نمی‌کنه
بوریا میشه وقتی جای کفنِ حسین
باور نمی‌کنه

باور نمی‌کنه
دست می‌زنه رو دست میگه این چه بساطیه

باور نمی‌کنه
ما پیش دریاییم و توی خیمه قحطیه
باور‌ نمی‌کنه

تا شمرو که می‌بینه گریه می‌کنه
بالای تَلّ می‌شینه گریه می‌کنه

یا زهرا، یا زهرا...

نظرات