مبهم شده مانند تصویر تو، تصویرم تو کشتهی اشکی و، من اشک است تقصیرم آسان گرفتی امتحان عشق را از من آغوش خود را باز کن، من سخت میگیرم جز گیسوان سوخته، شاهد نیاوردم من شمع دنیا آمدم، پروانه میمیرم من با تو آخر سر، سر یک سفره مهمانم تو بوی نان میدی و من، از زندگی سیرم شانه به مویم میزنم، اما گره خورده با گیسوان سوخته، هر روز درگیرم مثل غروب کنج ویرانه، پدر جان از دست بزرگ و کوچک این شهر، دلگیرم دیشب کسی خرما و نان آورد، رد کردم گفتم به او، خیلی کتک خوردم دگر سیرم طی شد تمام کودکیهایم کنار شمر حالا سراغم آمدی؟ حالا که من پیرم من از این شاکیام من گریه کردم جای من عمه کتک خورده خسته شدم از بس که اینجا، دست و پا گیرم هر جا سراغت را گرفتم، زجر من را زد خوب است اینجایی، سراغت را نمیگیرم من که گرفته گیسویم، دست عوالم را موی مرا پیچیده دستش، محض تأخیرم من آمدم پیش خودت، راهت شدم بابا اما رباب آشفته شد، هنگام تطهیرم