ماقطره و تو دریا، یاساقی العطاشا درمون کل دردا، یاساقی العطاشا یاکاشف الکروبم توباشی خوبه خوبم میگم دمه غروبم میگم دمه سحرها یا ساقی العطاشا یاساقی العطاشا غم از دل مابردار،دعای هرگرفتار دخیل ای علمدار، منونیگا کن آقا وقتی نمونده راهی فقط توتکیهگاهی پناه بیپناهی امیده ناامیدا یاساقی العطاشا یاساقی العطاشا خالیه دست وبالم آقا خرابه حالم ای دستگیرعالم ای مهربون دنیا *** گرفته است دل عفو ندارد نمی از صف دلش خون شده از غصهی آن قوم که بودند همه تشنه لب آب همه تشنه وبی تاب ربوده عطش از چشم همه خواب همه در طلب جرعهای از آب همان گوهرنایاب دویدند چوازخیمه ی غربت زده بیرون شده تیره به چشم همه گردون صدا زد وسط آن همه طفلی بلا دیده ومحزون کسی آب ندارد،علی تاب ندارد(2) کسی آب میان همه اصحاب ندارد به این غنچه امید دگری نیست از این شاخهی پژمرده امید ثمری نیست برای عطشش آب نمی، مختصری نیست به رویش دگر از نا، اثری نیست شده چشمهی چشمم زعطش خشک اگرچشم تری نیست کسی آب ندارد علی تاب ندارد عمو کو؟به ساقی برسانید سبو کو؟به ساقی برسانید بپرسید از او آب بگو کو؟ بگویید عطش را همه جان برد همه باغ از این فاجعه افسرد از این غنچه که پژمرد، علی مرد دل عرشی عباس تکان خورد دگرصبرنشاید گرفته که بایدبزنم بردل دریا کنم آب مهیا نماندهست مرا تاب مدارا که کنم تشنگییه اهل خیام توتماشا بده اذن به من حضرت مولا اباالفضل گرفت اذنو چنان شیر رها در شب نخجیر چنان شیر که دارد به کفش قبضهی شمشیر به لب نغمهی تکبیر علمدارکشید ازته دل نعرهی یاحیدرکرار رسانیدخودش را به لب آب چنان سرو، که برجانب جوبار سپس مشک خودازآب به پاکرد از آن گوهربسیار چه میخواست؟ که آن آیینه رخسار جهانگیر و جهاندار کندعزم به رفتن به سوی خیمهی دلدار گرفتندمیانش همهی ددمنشان درصف انکار چنان نقطه که درمرکزپرگار یل ام بنین یک طرفو یک طرفش خط، به پیکارگرفتار ازاین غصه وافکارکه اینک حرم یار نمی آب ندارد، علی خواب ندارد **** من غم ومهرحسین ازشیر مادر گرفتم روزاول کاآمدم، دستورتاآخرگرفتم برمشام جان زدم عطرازعطرحسین سبقت ازعودوگلاب ونافه عنبرگرفت برمشامم می رسدهرلحظه بوی کربلا بردلم ترسم بماندآرزوی کربلا تشنهی آب فراتم ای اجل مهلت بده تابگیرم دربغل قبرشهیدکربلا