مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم

مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم

[ حاج حسین سازور ]
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
همۀ زندگیِ شیر خدا ریخت بهم

داغی و تیزیِ مسمار اذیّت می‌كرد
تا كه برخاست زِ جا عرش خدا ریخت بهم

بشکند پای کسی که لگدش سنگین بود
تا که زد سلسلۀ آل‌عبا ریخت بهم

ثلثِ سادات میان در و دیوار افتاد
نسلِ سادات به یك ضربۀ پا ریخت بهم

گُر گرفته بدنِ فاطمه، ای در بس كن
وسطِ شعله ببین زمزمه‌ها ریخت بهم

رویِ او ریخت بهم پهلویِ او ریخت بهم
دهنش غرقِ به خون گشت و صدا ریخت بهم

شدتِ ضربه چنان بود كه سر خورد به در
رویِ آشفتۀ اُمّ النُجبا ریخت بهم

بی‌تعادل شد، از بس که زِ تن خون می‌رفت
خواست تا ناله زند فضّه بیا ریخت بهم

پشتِ در سینۀ سنگین شده هم ارثی شد
گیسوانِ پسرش كرب‌وبلا ریخت بهم

مادرش آمده گودال نچرخان بدنش
استخوان‌های گلویش زِ قفا ریخت بهم

با ترك‌های لبش با نوك پا بازی كرد
همۀ صورت او با كف پا ریخت بهم

شاعر: قاسم نعمتی
***

نظرات