قطره ای رنگ شد و عکس رخ یار کشید وقتی از دست خدا روی ورق عشق چکید به قلم خورد قسم آیه ی قرآنش کرد تا به آن نقش زَنَد عاقبت آن سَرو رشید هر چه که داشت به پای قلم آورد سپس صورتی درخور ارباب علمدار کشید یک به یک نقش رخ عشق چو ترسیم نمود عاقبت نوبت چشمان اباالفضل رسید جلوه ای کرد و زِ چشمان قشنگ سقا عقل و هوشِ قلم و دفتر و نقاش پرید تا کُند خلق خداوند ادب را آن روز هر چه که داشت به ایشان زِ ادب می بخشید صورتش آینه ی ذات خداوند جهان چشمه ی آب حیات است لبش بی تردید مات و مبهوت رُخَـش جمله ملائک در عرش قمر هاشمی است آنچه کشید یا خورشید تا که شد کار تمام و رخ مَه جلوه نمود خالقش هر چه نِگَـه کرد خودش را می دید آسمان پُر زِ شِعَـف بود و زمین غرق سرور گویی آن روز خدا از ته دل میخندید ***