علی را من نمی‌دانم

علی را من نمی‌دانم

[ محمدحسین پویانفر ]
خوشا آن دست دستی که به دامان نجف باشد
و آن چشمی که حیرانِ نجف باشد
خوشا آن زلف زلفی که پریشانِ نجف باشد
دلی که گرمِ طوفانِ نجف باشد
مسلمانِ نجف باشد به قربانِ نجف باشد
خوشا آن سجده‌ای که زیر ایوان نجف باشد

به انگورِ ضریحِ او 
خوشا چشمی که روشن باشد از نورِ ضریح او
خوشا آن لب، خوشا آن دل، خوشا جان
خوشا آن سر، خوشا مستِ گریبان‌چاکِ دست‌افشانِ عاشق‌پیشه‌ای ماتِ سلطان نجف باشد

علی اعلی، علی اعلم، علی والا، علی اقدم 
علی مسلم، علی اسلم، علی اشجی، علی اکرم
علی اول، علی خاتم، علی بیرق، علی پرچم
علی اکبر، علی اعظم، علی مُحرِم، علی مَحرم
علی در دل، علی در دَم، علی عالم، علی اعلم
علی کوثر، علی زمزم

علی یعنی حماسه‌های عرفانی ورای حدّ انسانی
علی را من نمی‌دانم نمی‌‌دانی چه می‌خوانی
بریز آبی که بنشانی شررخیز آتشِ شورِ جنونم را
که خود را بر دَر و دیوار زندان می‌زند جان در پریشانی
مگر راهی بیابد تا نجف تا سنگ‌فرشش طی کند این راه را با چینِ پیشانی

علی یعنی خدایا من نمی‌دانم تو می‌دانی
تو جای خود کُمِیلت کیست وقتی از حقیقت گفت و گفتی ما لَکَ اما تجلّای تو را می‌دید
و یا سلمان که در دنیای‌ بی‌مرزش فقط جای قدم‌های تو را می‌دید
و مقدادی که چشمش چشم‌های آسمان‌سای تو را می‌دید
و عمّاری که در سجده فقط خاک کف پای تو را می‌دید
و میثم بر سرِ دارش فقط اعجازِ فردای تو را می‌دید
پیمبر هم شب معراج در هر لحظه سیمای تو را می‌دید

بگو از تکّه نانِ لقمه لقمه در دهانِ مردِ نابینا
بگو از دوش خود، از بقچه‌ی نان، کیسه‌ی خرما
بگو از بازیِ طفلان به پشتت 
از تنور خانه‌ی پیری پُر از شکوا 
تو جارو می‌زنی نان می‌بَری با کاسه‌های شیر
در هر جا نمی‌رفتی به آن‌جایی که آن‌جا بی‌نوایی نیست
و آن‌جا که برای چهره‌های سرخ جایی نیست

خوشا تیری که در پایت کمی فیض از نمازت بُرد
بگو از جوشش چایی که فیض از ناله و سوز و گدازت بُرد

علی را فاطمه فهمید و زهرا را علی فهمید 
علی با فاطمه با عشق معنا شد
همان که قبل خلقت امتحان شد امتحان‌ها شد
همان که قبل خود اُمّ ابیها شد 
همان که نقطه‌ی با شد علی هم نقطه‌ی فا شد
چگونه این همه معنا در این یک واژه پیدا شد
علی معنای زهرا شد

نظرات