عرش از نورِ خدا غرقِ تلاطُم شُده بود

عرش از نورِ خدا غرقِ تلاطُم شُده بود

[ حسین طاهری ]
عرش از نور خدا غرق تلاطم شده بود
بسکه میریخت گُل از عرش زمین گم شده بود

باز هنگامه‌‌ی یک جلوه تبسم شده بود
وقت رقصیدن دل وقت ترنم شده بود

شب از آن شب همه شب مثل شقایق شده است
مثل مجنون شده یعنی که شب، عاشق شده است

چه شکوهی که خدا نیز تماشا می‌کرد
بال در بال فرشته پَر خود وا می‌کرد

جلوه بر چشم علی ام ابیها می‌کرد
یا حسین ابن علی بود که غوغا می‌کرد

مثل خورشید دل از آن همه کوکب می‌برد
زینبی آمده بود و دل زینب می‌برد

لاله شوریده‌‌ی هر لحظه‌‌ی دیدارش بود
ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود

مِهر همسایه‌ دیوار به دیوارش بود
خوش به حال دلش عباس علمدارش بود

چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد
چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد

موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت
باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت

آن شبی که مَلک از آمدن لیلا گفت
خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت

اولین آینه‌‌ی جاری کوثر آمد
دومین فاطمه‌‌ی خانه‌‌ی حیدر آمد

آسمان از قدمش تا که شکوفا میشد
عشق شیرازه‌‌ی هر واژه‌‌ی دنیا میشد

هر سحرگاه که گلبرگ گلش وا میشد
عالم از یاس ‌ترین عطر، مسیحا میشد

باغبان با همه آغوش پذیرایش بود
لحظه‌‌ی آمدن ام ابیهایش بود

کیست این جلوه مگر عصمت کبری دارد؟
کیست این یاس که صد باغ تماشا دارد؟

کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد؟
به سَر سینه‌‌ی ارباب همه جا دارد

تا که یک بار به چشمان پدر بابا گفت
تا نفس داشت حسین ابن علی، زهرا گفت

داشت آن روز زمین قصه‌ای از سَر می‌خواند
قصه‌ی دیگری از یاس معطر می‌خواند

رخ مولود چنان تا رخ مادر می‌خواند
که پدر زیر لبی سوره‌ی کوثر می‌خواند

خانه قوقا شده انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا به جهان برگشته

نه فقط دور و بر خانه‌ی او همهمه است
عرض تبریک به ارباب برای همه است

زینب آئینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی در رگ این فاطمه است

دختری که نفسش جلوه‌ی زهرا دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

فاطمه پَر زده اما برکاتش باقی‌است
راه باز است ببینید صراطش باقی‌است

هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی‌است
حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقی‌است

کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظه‌ی این طایفه بخشندگی است

تو که بالای سرت نور امامت داری
جزء این طایفه‌ای دست کرامت داری

محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابالفضل اقامت داری

وقت پرواز تو افلاک به هم میریزد
تا میایی به زمین خاک به هم میریزد

آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته‌ی ما عاطفه پرور باشی

آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده همبازی اصغر باشی

باز لبخند بزن عشق خریدار تو شد
کاشف الکرب ابالفضل شدن کار تو شد

تو که در دلبری از ما مَثَل بابایی
اسم بابا که میاری غزل بابایی

چشم بد دور چه شیرین، بغل بابایی
ساده شیرین و صمیمی، عسل بابایی

دم به دم می‌وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت

یاد دادی به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست

پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی

زائری آمده در قلب تو جا می‌خواهد
صحن زیبای تو را دیده صفا می‌خواهد

یک نفر آمده و اِذنِ دعا می‌خواهد
اومسیحی‌است ولی از تو شفا می‌خواهد

باز با شوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد

یاد آن روز میافتم که اسیرت کردند
اول کودکیت بود که پیرت کردند
****
هر جا که به پرچمش نگاهت افتاد 
حرم رقیه‌است

تنها حرمی که روضه‌خون نمی‌خواد 
حرم رقیه‌است
****
اومدم زیارتت با گریه با زاری
تو هنوزم وسط بازاری
کلی حرف‌های نگفته داری
****
سلام خانوم 
ایَتُهَاالصِدیقَةُ الشَهيدة

ای نوه‌ی مادر قد خمیده
گنبدتم مثل موهات سفیده

نظرات