عباس ابوفاضل... (پدرت از نجف آمد، تو هم از خیمه بیا)۲ قدمی رنجه نما، پای بنِه بر سر من هوسم بود که آید به سرم ام بنین (مادرت فاطمه آمد، عوض مادر من)۲ (بود امیدم تا مرا یاری کنی)۲ سالها بهرم علمداری کنی ای دریغا شد امیدم نا امید بی برادر گشتم و پشتم خمید عباس ابوفاضل... روز محشر با تمام، واهمه روز اعمال بد و خوب همه تا که زهرا، راست قامت میکند دستهای تو، قیامت میکند عباس ابوفاضل... این بی وفاها چادرم را، پس ندادند حتماً، حتماً، حتماً خبر داری مرا بازار بردند ما را میان مجلس اغیار بردند