صدای پای خدا میرسد به گوش بیا سبو به دست و غزلخوان و بادهنوش بیا بگیر بیرق مِیخانه را به دوش بیا به بزم آمدن پیر مِیفروش بیا دوباره صحبت هَل مِن مَزید آمده است خدای عشق در انسان پدید آمده است نَوید جوشش شعری جدید میآید به فقل بستهی دلها کلید میآید کسی که دل به هوایش پرید میآید خبر دهید به فُطرُس، امید میآید بیا که یَأس، مرام خدا فروختههاست شب تولد آقای بالسوختههاست به تشنهای که به دام سراب افتاده بگو که کشتی رحمت به آب افتاده فقط نه از سر فُطرُس عذاب افتاده دهان هرچه گنهکار، آب افتاده پیالهها همه از این شراب پر شده است به هر کسی که نظر کرده است حُر شده است ز عرش گفت خداوند قادر مَنّان خموش باش جهنم که سوم شعبان بجای آتش تو کرده رحمتم طغیان حسین مانَد و بس کلِّ مَن عَلَیها فان اگرچه شیر ز انگشت وحی مینوشد و جبرئیل به جسمش لباس میپوشد شَهَنشَه است ولی با غلام میجوشد مرا بهخاطر رویِ سیاه نفروشد کسی که رُخ به رُخِ بندهاش گذاشته است هوای نوکر خود را همیشه داشته است خدا کند که مرا عاقبت بهخیر کند فداییِ وَهَب و مُسلم و بُرِیر کند مرا نگاه، چو راهب، میان دیر کند به خیمهاش بکشاند مرا، زهیر کند چنان حبیب در این خانه موسپید شوم شبیه جُون در آغوش او شهید شوم اگر نبود حسینیه ما کجا بودیم چنان کبوترِ صد بام و صد هوا بودیم هزار شکر که با او از ابتدا بودیم شب ولادتش ای کاش کربلا بودیم