
شیرِ نجمه از تبار و خطهی مردان تازهداماد حرم بعد از حنابندان میرود آری شود تا عازم میدان از دل میمنه میرود به میسره قدرت برتره، محشره محشره میگه أنا ابنالحسن، همه بهتزده زهرهی ازرق کافرو میدره بطل بطل جانم بطلٌ بطلٌ میشه آنی به حسن بدلٌ بدلٌ تابِ زلفش آری غزلٌ غزلٌ کلّهم فی کلٍّ عسلٌ عسلٌ * * * * او چنان میگذارد پا جا پای بابایش آسمانیها همه محو رجزهایش چشم بد دور از جمال و قد و بالایش میگه منم پسرِ شه آفتاب ازرق و بچههاشن که علیالحساب پشتشونو یه تنه میزنم به خاک آره به نام نام ابوتراب
امیررضا دشتیعالی