شکر اگر هست بر زبان من است

شکر اگر هست بر زبان من است

[ حاج منصور ارضی ]
شکر اگر هست بر زبان من است
حمد اگر هست در بیان من است

وصفِ توحید چون مُیسر نیست 
مدح خورشید ذکر جان من است

خالق من ستودنیست از آن
که خدای مَوالیانِ من است

چه خدایی خدای عَزّ وجل
که شفا‌بخش این روان من است

او خدای محمد و علی و
خالق فاطمه امان من است

اوست خلّاق چهارده معصوم
نورشان از اَزل نشان من است

و منم از اضافه‌ی گِلشان
حُبّشان نیز در نهان من است

یکی از چهارده محبوب
این جوادُالائمه جان من است

هرچه فرموده است سَلَّمنا
یا جوادُ الائمه اَدرِکنا

قاصر از وصف او تمام فَلَک
خادم اوست اِنس و جان و مَلَک

سرشناس است در همه آفاق
سلطه‌اش از سَماست تا به سَمَک

 اگر از مُلک هستی‌اش پرسند
همه‌ی هستی است مُلک فدک

 از کرامات به هر کسی خواهد
 می‌کند مِهر و لطف و جود و کمک

 بس‌که میلاد اوست با برکت
 بعد یک عمر انتظار و دعا دلِ سلطان طوس گشته خنک

گویی از مقدم مبارک او باز دیوار کعبه خورده ترک 
همه گویند جمله یابنَ رضا با نیاز آمدیم بَینَ یَدَک

سیدی سیدی تَوَجَّهنا
 یا جوادُ الائمه اَدرِکنا.. 

تا دو دیده به مادرش وا کرد
 دردِ دوران غم مداوا کرد

 پیش چشم حکیمه عمه‌ی خویش
 لب خود را به نام حق وا کرد

 هم به وحدانیتت شهادت داد
 هم به نام محمد انشاء کرد

 هم به نام علی ولی الله
 هم به حُجّیَت خود امضا کرد

 هم ز توحید سر به سجده نهاد
 هم ز عدل و معاد املاء کرد 

هم برائت ز دشمنان اعلام
 هم تمام خُصوم افشا کرد

 کافران را یکی یکی لعنت
 مشرکان را تمام رسوا کرد

 پدرش آمد و به آبِ فرات
 کام او را به تربت احیا کرد

و اَئِنّا به کربلا مولا
یا جوادُ الائمه اَدرِکنا.. 

از لبِ لعل او عسل ریزد
وَز نفس‌های او خدا خیزد

حُسن رفتار او مُحبّین را 
به دعا و ثَنا برانگیزد

چه شکوهیست چون رَوَد به نماز 
هرچه غیر از خداست بگریزد

دیدنی بود بر پدر حتی
چون که دَم از خدای خود می‌زد

نوری از اوست تا خدا یک‌سر
این چنین است وصل تا ایزد

از قنوتش نوای یا زهرا
وَز بُکائش حسین می‌ریزد

چون به یاد غریب می‌گرید
روضه را با دعا در آمیزد

ای به ما روضه را نموده عطا
یا جوادُ الائمه اَدرِکنا... 

روزی از روزهای طوفانی
ذکر مادر گرفته طولانی

وسط ذکر و بازی‌اش طفلک
ناگهان خورد بر زمین آنی

پهلویش خورد بر سر سنگی
منقلب شد به حال گریانی

 گفت واللهِ آتشش بزنم
 قاتل مادرم به آسانی

 چون امام رئوف او را دید
 گفت بابا چرا پریشانی

 گفت بدجور بر زمین خوردم
 یادم آمد ز درد حیرانی

 یاد پهلوی مادر افتادم
 یاد آن ضربه‌های شیطانی

 یاد آن بازوی شکسته او
 یاد ضرب غَلافِ عُدوانی

نظرات