
شمع رخ حیدر را پروانه شدم آباد نخواهم شد، ویرانه شدم من قبل نجف رفتن عاقل بودم ایوان طلا دیدم و دیوانه شدم (حیدر، حیدر)۴ ساقی برسان باده به کف میخواهم عاشق شدهام شور و شعف میخواهم من مشتعل عشق علیم چه کنم؟ من مستم و انگور نجف میخواهم (حیدر، حیدر)۴ آن لحظه که ذوالفقار مولا برداشت ترسید هر آن کس که به پیکر سر داشت در وقت مبارزه اباالفضلِ علی بر بازوی خویش ذکر یا حیدر داشت (حیدر، حیدر)۴ ... با یک نفس تمام جهنم شوَد بهشت گویند اگر جهنمیان یک صدا: حسین (حسین، حسین)