ساقی اهل حرم بی کس و تنها شده بود وسط هلهلهها علقمه غوغا شده بود لشگر کوفه به هم ریخت عجب منظرهای نیزهی شمر و سنان تشنهی سقا شده بود تا زمانی که رجز روی لب سقا بود عزت و غیرت و ایثار معنا شده بود دست او از بدن افتاد و حرم بر سر زد غم دنیا به دل زادهی زهرا شده بود حرمله آمد و زانو زد و فریاد کشید در دل خون خدا محشر کبری شده بود چشم عباس پر از خون شد و میگفت رباب تیر تیزی وسط دیدهی او جا شده بود با عمودی که به فرق سر او زد دشمن غارت پیکر عباس محیا شده بود نیزه و خنجر و شمشیر که همدست شدند همهی پیکر او زینت صحرا شده بود همه دیدند علمدار به خاک افتاده همهی اهل حرم محو تماشا شده بود هرکسی آمده خنجر به رخ ماه کشید نیزهها بین سر و صورت او تا شده بود روی زیبای عمو ریخت به هم واویلا سنگها زائر آن صورت زیبا شده بود شمر میگفت به لشگر که سرش را ببرید بر سر جسم علمدار دعوا شده بود
چقدر شعر خوب و نفس پاکی.... دلگیر و محزون... #مهدیشهر
بسیار عالی