حاج محمدرضا طاهری

جز با زلال نور تلهی نسب نداشت

93
3
جز با زلال نور الهی نسب نداشت 
ذکری به غیر نام علی روی لب نداشت

دردی به غیر غربت شاه عرب نداشت
هرگز کسی شبیه به این زن، ادب نداشت

آماده کرده بود سپرهای خویش را
تعلیم داده بود پسرهای خویش را

تا پاسدار خیمه‌ی آل‌عبا شوند 
با راه و رسم عشق و جنون آشنا شوند

هم داستان ماه‌ترین ماه‌ها شوند
مردان پاکباخته‌ی کربلا شوند

ام‌البنین که چار یل بی‌قرینه داشت
تنها مدال عشق علی را به سینه داشت

بانوی خانه‌ای است که هم ایلیایی‌اند
هم پای تا به سر همگی مصطفایی‌اند

اهل مدینه‌اند ولی کربلایی‌اند
از نسل کوثرند سراپا خدایی‌اند

عمری است دل به ساحت خورشید داده است
سرمایه‌اش محبت این خانواده است

تا روز حشر مکتب او مکتب علی‌است 
لب وا نکرد و دید که جان بر لب علی‌است

او آشنای تاب و تب هر شب علی‌است
با افتخار، خادمه‌ی زینب علی‌است

بر سفره‌ای که داشت فقط آب و نان جو
لبریز بود از میِ اِیّاکَ نـَعْبُد و … 

سر مست بود از خُمِ اِیّاکَ نَسْتَعین
بی‌شک رسیده بود به سر منزل یقین

ام‌البنین چه کرد زمانی که شاه دین
یعنی عزیزِ فاطمه افتاد بر زمین 

با این که بعد روز دهم یک پسر نداشت
یک لحظه از حسین و حسن دست بر نداشت

الحق که جایگاه علی را شناخته
در کوره‌ی محبت مولا گداخته

هرگز به زرق و برق جهان دل نباخته
با نان خشک و خالی این خانه ساخته

ما تشنه‌ایم تشنه‌ی لحن حماسی‌اش
صد مرحبا به این همه زهرا شناسی‌اش

از راه دور، محو تماشای کربلا است
دلواپس عمیق‌ترین جای کربلا است

آموزگار حضرت سقای کربلا است
او مادر شهیدترین‌های کربلا است

این زن که خاک را به نظر کیمیا کند
آیا شود که روزی ما کربلا کند

آغاز روضه بود نظر کردنش به اب
شرمنده بود مثل ابالفضل از رباب

مثل رباب ماند پس از ان در آفتاب
ای کاش رفته بود علی اصغرش به خواب

هر چند که مثل حضرت زینب صبور شد
آنقدر گریه کرد از این غم که کور شد

وِیلی عَلیٰ شِبلی که چشمش تیر خورده
از هر طرف هم نیزه هم شمشیر خورده

وِیلی عَلیٰ شِبلی دو دستش را بریدند
قد رشیدش را به خاک و خون کشیدند

وِیلی عَلیٰ شِبلی که سد شد راه چاره
با تیر کین شد مشک آبش پاره پاره

وِیلی عَلیٰ شِبلی عمود آهنین خورد
با صورت از مرکب علمدارم زمین خورد

وِیلی عَلیٰ شِبلی که از بالای نیزه
دیده کتک خورده رقیه...

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش