دوباره سفرهی اشک است و فیض ماه خودم دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم رسیدم اول کاری که معترف بشوم نشان به کس ندهم نامهی سیاه خودم کسی به جز تو خبردار نیست از حالم میان محکمه آرم که را گواه خودم؟ قشون اشک فرستاده ام به درگاهت ذلیل عفو توام با همه سپاه خودم به من تو راه نشان دادی و نفهمیدم فقط دویدم و رفتم به کوره راه خودم چه ظلمها که نکردم به خود در این دنیا چه چوبها که نخوردم من از نگاه خودم حیا نکردم و دنبال معصیت رفتم شدم من عبد فراری و دل بخواه خودم چه صبر داری و خسته نمیشوی از من خودم که خستهام از این همه گناه خودم تمام ترس من این است مرگ من برسد که پی نبردهام آن دم به اشتباه خودم به دستهای خودم ساختم قفسها را ببین که حبس شدم در میان چاه خودم " بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست " بگو به من که: بیا بنده در پناه خودم میان قبر بگویم حسین و گریه کنم دلم خوش است به این اشک گاه گاه خودم *** بعد صدسال اگر از سر قبرم گذری من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم